یکی دو مطلبی از وبسایت «فضا و دیالکتیک» اخیراً دست به دست میشه، یکی با عنوان «ایران همچون ملتی خیالی: نگاهی به کتاب طردشدهی مصطفا وزیری، مرتدی در مذهب ایرانشناسی» و دیگری «آیا کوروش کبیر، هخامنشی بود؟ نگاهی به استدلالهای دنیل دی. پاتس دربارهی تبار غیرایرانی کوروش».
در اینجا به چند دلیل بر خودم لازم دونستم در مورد محتوای این مطالب و این که چرا جای دیگری آنها را «گمراهکننده» دانستم، توضیحاتی ارائه کنم. قبل از هر چیز، لازمه که بگم دید من به دنیای باستان صرفاً یه دید پژوهشگرانۀ محضه. نه استفاده ایدئولوژیک ازش رو قابل دفاع میدونم و نه
واکنشهای تخریبی نسبت به ایران باستان؛ این که برخی به خاطر این که میخواستهاند رویکردهای ناسیونالیستی جدید رو نقد کنند و خودشون رو ناچار دیدهاند که به صورت «گزینشی و خارج از بافت تاریخی» دادهها رو به چالش بکشند.
اول با نقد مطلب خلاصهتر مربوط به کورش شروع میکنم: htdialecticalspace.com/cyrus-the-grea…ین مطلب لابد از سوی آقای آیدین ترکمه به این خاطر «گزینش» شده، تا آن گرتهبرداریاش از کتاب وزیری را توجه کند. پیشتر در مورد محتوایی که از کتاب وزیری بر روی اینستاگرامش به اشتراک گذاشته بودم، ضرورتِ
تسلط بر دانش زبانشناسی و مطالعات تاریخی رو گوشزد کرده بودم که ظاهراً به مذاقشان خوش نیامد. علیایحال، با همین مطلب مربوط به کورش شروع میکنم چون برای پشتیبانی از مطالب وزیری «تهیه و تدارک» دیده شده. مطلب فشردهای منتخب از مقالۀ دنیل پاتسه. مدل نگاه پاتس، با این که
تأکید میکند میخواهد بر منابع معاصر میانرودانی تمرکز کند و در منابع کلاسیک یونانی محصور نباشد، اتفاقاً در وهلۀ اول متأثر از افتراقیه که اول بار (در منابع) هرودوت میان کورش و داریوش ترسیم کرده. دیدگاه خانوادهای متشکل از دو شاخه به تأسی از اتوریتۀ هرودوت تا مدتها
زیرلایۀ اصلی نگاه محققان به تاریخ پارسیان متقدم بوده و پاتس هم علیرغم این که میخواهد جریان فکری غالب یونانی رو بشکند اما ناخواسته و ناآگاهانه در همان چهارچوب فکری قلم زده است. این دو گانۀ کورش و داریوش باید با عینیّات تاریخ هخامنشی سنجیده شود تا بلکه مشخص شود
ذهنیت و عینیت چقدر با هم همپوشانی دارند و چقدر واگرایی. در ذهنیت جمع کثیری از محققان، این که کورش از همان خاندان داریوش نباشد و یا این که نامی عیلامی داشته باشد اینطور تفسیر میشده که پس از زمان داریوش به بعد تغییر بزرگی در ساختار امپراتوری شکل گرفته (لابد). اما آیا واقعاً
چنین است؟ آیا برنامههای کلان امپراتوری از زمان داریوش به بعد تفاوت عمدهای کرده؟ آیا نحوۀ اعمال قدرت، ساختار نظارت و نحوۀ ادارۀ امپراتوری تفاوت کرده؟ آیا سیاستهای دینی تفاوت محسوسی کرده؟ پاسخ مسلم به چنین پرسشهایی یک کلمه است: خیر. پس داستان چیست؟
اقوام ایرانیزبان و عیلامی از چندین سده پیش از شکلگیری امپراتوری پارسی (چیزی که به طرزی خنک پرژن امپایر نوشتهاند آقای ترکمه، تو گویی که یک بار متون فارسی مرتباط با تاریخ هخامنشی رو نخوانده و نمیدانند در فارسی اینطور نمینویسیم) با یکدیگر پیوند نزدیک فرهنگی داشتهاند
و در واقع فراتر از آن، در حال فرهنگپذیری از یکدیگر بودهاند. محیط فارس محل در هم جوشیدن سنتهای فرهنگی ایرانیزبانان و عیلامیان بوده. بله این درسته که نام کورش و چیشپیش عیلامیه (البته ریشهشناسی بهتری نسبت به ریشهشناسی یان تاورنیر برای نام چیشپیش در عیلامی وجود داره)، اما مهمتر
این که شواهد زیادی برای این فرهنگپذیری یا aculturation داریم. یادمون نره که همین کورش با نامی عیلامی دخترانی دارد که نامهای آشکارا ایرانی دارند. یا همون داریوش که همچون نقطۀ کورش ترسیم میشه در مقالۀ پاتس، مادری دارد که با نامی ایرانی پیشینهای در تاریخ عیلام نو دارد.
مغان (عنوان ایرانی مجریان مناسک مذهبی) برای خدایان عیلامی و شَتینها (عنوان عیلامی برای مجریان مناسک) برای خدایان ایرانی مراسم قربانی را اجرا میکردند. البته اینها همه برای پژوهشگر و فردی نسبتاً آشنا با مطالعات تاریخ هخامنشی شناختهشده و در دسترسه ...
از دل همین همجوشی فرهنگی است که هویت قومی پارسیان شکل میگیره (کلیدواژۀ 'ethnogenèse des Perses). این همون ویژگی همیشگیِ فرهنگی ایرانی است که با دیگر اقوام هم در هزارههای تاریخی ایران دیده شده؛ مشکل اینه که برخی از دوستان میپندارند که عیلام و عیلامیان عنصری غیر و «دیگری»
پنداشته میشدهاند نزد هخامنشیان. اما میدانیم که این ذهنیت در برابر عینیتِ تاریخ هخامنشی تاب نمیآورد. بحثهای مفصل مربوط به این پدیدۀ فرهنگپذیری و تکوین قومی پارسیان رو مفصلاً میتونید در این کتاب بخوانید:
اما دربارۀ آن یادداشت مربوط به کتاب وزیری: کتاب وزیری برای این جدی گرفته نمیشه که ایرانشناسی پایبند ناسیونالیسم است. من خودم مخالف بهرهگیریهای ناسیونالیستی از تاریخ باستان هستم. دلیل این که جدی نمیگیرمش صرفاً اینه که در روششناسی، تسلط نویسنده بر مطالعات ایران باستان
و سوءبرداشتهای جهتدار، تکلیف کتاب وزیری مشخصه. باور بفرمایید تاریخ و زبانشناسی هم خودشون یه رشته هستند و برای کار با مواد تاریخی شما نیازمند تسلط داشتن به این دانشها هستید. برای همینه کسی که با مطالعات مربوط آشناست و ای بسا به اونا تسلط داره، میتونه، مجازه و باید
وقتی که در سوءبرداشتهای دیگران قابلیت گمراهکنندگی میبینه، این رو تذکر بده. اما چرا یادداشت دوم مورد نقد در این رشتو گمراهکننده است؟ فقط کافیه یک جمله از این یادداشت رو بررسی کنیم؛ نوشتهاند که:
«شرقشناسان نام ایران را نه صرفن برای دلالت بر یک مردم، که همچنین همچون معادلی برای یک خانوادهی زبانی، یک تمدن و یک فرهنگ جعل کردهاند. و این به رغم آن بود که چه در دوران باستان و چه در دوران اسلامی، ایران همچون یک موجودیت همگن اساسن وجود نداشت».
هر کس با خانوادهزبانهای موجود در دنیا آشنا باشه، معیارهای این که چرا گروهی از زبانها میتوانند در یک گروه خانواده یا شاخه قرار بگیرند. آیا مثلاً لازم به توضیحه که چرا هلندی و آلمانی در گروه زبانهای ژرمن قرار میگیرند؟ پشتوانۀ چنین تقسیمبندیهایی دانش محض زبانشناسیه.
چرا گروهی از مردم رو ذیل یک نام تحت ملت قرار میدهند؟ چون هویت جمعی مشترک وجود داره. کما این که این هویت جمعی مشترک از دوران باستان وجود داشته و نهایتاً فرم برجستۀ اون «به طوری که جای شک و تردیدی نباشه» در کتیبههای ساسانی به منصۀ ظهور میرسه.
آیا تمدن و فرهنگی که چه از طرف خودش و چه از طرف اغیار با نامی مشخص نامیده شده، جعل شده؟ یا این که خیلی ساده واقعاً وجود داشته. من قبلتر هم اینجا گفتهام که استفادۀ سیاسی یا ایدئولوژیک از گذشته و تاریخ اشتباهه چه از نظر علمی و چه از نظر منافع ملی. باز هم بر این موضوع تأکید میکنم.
اما این که با این سوءاستفادهها مخالف هستیم دلیل نمیشه که عینتهای تاریخی رو بخوایم به سادگی کتمان کنیم. ضعف مفرط دانش زبانشناختی و تاریخی نوشتههای آقای وزیری رو قبلتر ذیل صفحۀ اینستاگرام آقای ترکمه متذکر شده بودم. اکنون و متأسفانه به پاسِ انتقادی که آنجا کردم
دسترسی به اینستاگرام ایشون ندارم. سرتون رو درد نمیارم و وقت خودم و شما رو بیشتر نمیگیرم. یک نمونه دیگه که خیلی واضح باشه رو مثال میزنم. زبان فارسی امروزی را بیربط به فارسی باستان و فارسی میانه میداند. فارسی باستان و میانه رو هم نوشته «پرژِن قدیم» و «پرژِن میانه»؛
تو گویی که با اینجوری نوشته ربط این زبانها از هم بریده میشود. دلیل بعدی بی ارتباطی این زبانها رو چی میدونند؟ این که تفاوت گرامر وجود دارد و ایرانیان الان نمیتونند زبان اردشیر ساسانی رو بفهمنند. با این سطح از تحلیل زبانشناسی لابد انگلیسی امروزی هم ربطی به انگلیسی میانه ندارد؟
یا مثلاً شاهان انگلیس در قرون میانه ربطی به تاریخ و فرهنگ و هویت انگلیسیان امروز ندارند؟ یعنی به نظرتون بچههای امروزی تو خیابونهای لندن زبان شاهان انگلیس تو چند قرن پیش رو میفهمند؟ مشت نمونه خروار است و این گفتار هم بس طولانی شد. بعدتر لازم باشه بیشتر مینویسم. ارادت.